برای عموی شهیدم که عاشقانه دوستش دارم
نوشته شده توسط narjes در 21 آبان 1396 in بدون موضوع
کدام موج تو را با خودش به دریا برد و برد آنکه تو را به سوی بیکران ها برد
شکوه قبله ی چشمان آفتابی عشق تو را تماشا کرد و تو را تماشا برد…
و آفتاب حقیقت به روی دستانش چه عاشقانه تنت را به دوش صحرا برد
و مادرت که به رویت ستاره میپاشید به پای سنگ مزارت دل زمان را برد
شدی تو فاتح فتح المبین خوبی ها و دوست جسم زلال تو را چه تنها برد
طلوع جلوه ی آسمان امروز تو را به دیدن باغ گلهای فردا برد
تو چشمه سار خروشان بیکران هایی که رود تشنه تو را با خودش به دریا برد
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر،دلی میخواد به وسعت خود آسمون.مردان آسمونی بال پرواز نداشتن،تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن…
فرم در حال بارگذاری ...